بارون

نوستالژی یعنی بارون بیادوشاملو.بخونی و چایی هل و.دارچین بخوری وبه خودت بگی زیادی جان  کی دیده شب بمون؟  


بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دور
آبش سیاه و شور
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده کهکشون کو؟
زهره ی آسمون کو؟
چراغ زهره سرده
تو سیاهیا می گرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
لک لک پیر و خسته
بالای منار نشسته
لک لک ناز قندی
یه چیزی بگم نخندی
تو این هوای تاریک
دالون تنگ و باریک
وقتی که می پریدی
تو زهره رو ندیدی؟
( _عجب بلایی بچه!
از کجا میایی بچه؟
نمی بینی خواب جوجه م
حالش خراب جوجه م
از بس که خورده غوره
تب داره مثل کوره؟
تو این بارون شر شر
هوا سیاه زمین تر
تو ابر پاره پاره
زهره چی کار داره؟
زهره خانوم خوابیده
هیچکی اونو ندیده...)
بارون میاد جرجر
رو پشت بون هاجر
هاجر عروسی داره
تاج خروس داره
بارون میاد جرجر
رو خونه های بی در
چهار تا مرد بیدار
نشسته کنج دیفار
دیفار کنده کاری
نه فرش و نه بخاری
_مردا سلام علیکم!
زهره خانم شده گم
نه لک لک اونو دیده
نه هاجر ور پریده
اگه دیگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده!
بارون ریشه ریشه
شب دیگه صب نمی شه!
_بچه ی خسته مونده!
چیزی به صب نمونده
غصه نخور دیوونه
کی دیده شب بمونه؟
زهره تابون اینجاس
تو گره مشت مرداس
وقتی که مردا پاشن
ابرا ز هم می پا شن
خروس سحر می خونه
خورشید خانم می دونه
که وقت شب گذشته
موقع کارو گشته
خورشید بالا بالا
گوشش به زنگ حالا...
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
رو پشت بون هاجر
رو خونه های بی در...
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
جاده کهکشون کو؟
زهره آسمون کو؟
خروسک قندی قندی!
چرا نوکتو می بندی؟
آفتابو روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر...

شماره عجیب

دوباره که میام پیشت یه شماره که معلوم نیست واسه کجاست بهم زنگ میزنه و من طبق عادت شماره نا اشنا رو جواب نمیدم از دیروز این شماره  بازم تماس گرفته بود و من کاملا در خیال رغیب عشقی و این صحبت ها بودم چون یک بار که پیشت بودم وگوشیت دستم بود این شماره چندین بار زنگید و من اصرار کردم که جواب بدی شاید کار واجبه که زیاد میزنگه و تو هم جواب دادی و مکالمه کاملا مشکوک که شامل  سلام تویی فکر کردم کس دیگست باشه الان جلسه ام بهت زنگ میزنم بود و من طبق عادت حتی نپرسیدم کی بود که فرداش همون شماره با من تماس گرفته بود ومن که حافظه خوبی دارم یادم مونده بود شاید چون پیش شمارش عجیب بود و باعث شده بود چند روز تو دلم شک باشه بگذریم امروز بازم زنگ زد اولین کاری که کردم این بود که بزنگم هم کاری اونم گفت شماره رو بفرست پیدا کنم کیه ولی من گفتم هرکی هست به حاجی مربوطه و تو گروه همکارها پرسیدم کسی میدونه این شماره کجاست بلافاصله اعلام کردی که بله شماره عطایی هست و گفتی که به شماره خانم بزرگ هم زنگ زده و هر کدوم از همکارا  یه تز دادن و من مات و مبهوط که طلبکار تو چرا به من زنگیده!  اما جرعت نداشتم بپرسم که چرا به من الان من چه کاره هستم این چک  برگشتی تو که مسئول رسیدگی داره و همه شمارش رو دارن که!  اومدی پی وی وبهم گفتی نگران نباش پرسیدم چرا به من زنگیده!  گفتی احتمالا پیرینت تلفن رو گرفته و بد از خانم بزرگ بیشترین تماست با من بوده! حالا اینکه استرس حرفایی همکاران از فردا که چرا به تو زنگ زده یه طرف استرس اینکه اون طلب کار برای گرفتن طلبش به خانم بزرگ من رو معرفی نکنه هم یه طرف دیگه هرچند که میدونم خانم بزرگ از این رابطه کاملا اگاهه و در ضمن میدونمم که میدونه من قصد گرفتن زندگیش رو ندارم چون اگه داشتم حتما حتما تو این سه سال گرفته بودم تو همین فکرا بودم که همکاری اومد پی وی و گفت برو تو گروه بپرس چرا من!؟  وقتی پرسیدم همه ساکت شدن و اون مسئول رسیدگی به چک برگشتیات گفت الهام خانم به هر حال شما حسابدار شرکتید و مشخصه که وضعیت مالی شرکت تحت نظر شماست و احتمالا به همین دلیل با شما تماس گرفتن همکاری پشت بندش اومد گفت بله مثل اویل برگشت چک ها که هرچکی برگشت میخورد تلفن اتاق شما هزار بار زنگ میخورد و منم  گفتم لطفا اون روزایی وحشتناک رو یاداوری نکنید همه اومدن و برای اون روزا و کنترل اوضاع ازم تشکر کردن و خودت اومدی و گفتی اگه الهام نبود الان من با اون همه بدهی زندان بودم و منم گفتم که قدرت خودت بود دست خدا که تونستی یکی یکی از پس بدهیات بر بیایی و دیگه اخره راهه...

جز عشق چی میتونه یه نفر رو دوسال پیش یه ادم ورشکسته نگه داره؟ 


رفیق جان رفت

رفیق جان هم تنهام گذاشت 

خیس اشک شدم من موندم و تنهایی و شبایی که چرت و پرت میگفتیم تا دردام یادم بره من خودم از پس همه لحظه هام بر میام هرچقدم سخت باشه و درد ناک بیخیال هرچی رفیق و دوست و همکاره دیگه

رفیق جان تو خیلی خوب بودی اما واسه رفتنت حتی دستم تکون نمیدم 

قرار یهویی

جزئیات یه قرار یهویی!اینکه جز به جز وسکانس امروز رو مینویسن فقط و فقط قصد ثبت لحظه هایی رو دارم  که بمونه تو یادم روزایی اخر بودنت 

ادامه مطلب ...

بی خوابی صبح گاهی

اخه این که روز جمعه  اونم وقتی از دیشبش کلی خسته یی و شب قبل ترش نخوابیدی برای چی باید از 6صبح بیدار شم! دسشویی هم نداریم که حداقل غر بزنیم این جیش چه وقته بود؟  پتو رو کشیدیم تا زیر گلو و مواظبیم نقطه یی کوچیکی از بدنمون بیرون نمونه که بلکه خوابمون بره اما نوچ بی فایدست خواب کجا بود اخه؟ اصلا جمعه ها رو باید خوابید حداقل تا  ظهر بعدم باید بیدار شد حموم رفت و صبحونه خورد، خودم از این همه  غر زدن به خودم خسته شدم و خندم گرفته که دارم با خودم میجنگم و با خودم دعوا میکنم که چرا بیدارشدی و چرا داری این چرت و پرتها رو اینجا مینویسی بجاش سعی کن چشمات رو بگذاری رو هم بلکه خوابت ببره