قرار یهویی

جزئیات یه قرار یهویی!اینکه جز به جز وسکانس امروز رو مینویسن فقط و فقط قصد ثبت لحظه هایی رو دارم  که بمونه تو یادم روزایی اخر بودنت 

ادامه مطلب ...

بی خوابی صبح گاهی

اخه این که روز جمعه  اونم وقتی از دیشبش کلی خسته یی و شب قبل ترش نخوابیدی برای چی باید از 6صبح بیدار شم! دسشویی هم نداریم که حداقل غر بزنیم این جیش چه وقته بود؟  پتو رو کشیدیم تا زیر گلو و مواظبیم نقطه یی کوچیکی از بدنمون بیرون نمونه که بلکه خوابمون بره اما نوچ بی فایدست خواب کجا بود اخه؟ اصلا جمعه ها رو باید خوابید حداقل تا  ظهر بعدم باید بیدار شد حموم رفت و صبحونه خورد، خودم از این همه  غر زدن به خودم خسته شدم و خندم گرفته که دارم با خودم میجنگم و با خودم دعوا میکنم که چرا بیدارشدی و چرا داری این چرت و پرتها رو اینجا مینویسی بجاش سعی کن چشمات رو بگذاری رو هم بلکه خوابت ببره 

تغییرات کوچیک

دارم فکر میکنم از کی شد من تلخ شدم یه شبه که اینجوری نشد؟  شاید از پارسال همین موقع ها و اون مسافرت دو روزه باهات یا نه شایدخوندن پیام های تو گوشیم بداز عید! شاید کنترلهای بیش از حد همکار جان  و شایدم بی پولی این یک سال نمیدونم شاید وقتی بار اول گفتی اون عکس خوشحالم رو از پروفایلهای همه جا بردارم اشتباه کردم اخه دل من به همین چیزایی کوچیک خوش بود یا شاید اون باری که با رفیق جانم رفتم شمال و کلی بدش اذیتم کردی باید محکم وایمستادم و میگفتم من اینم هرچند که اون بار بهت گفتم که هیچ وقت اندزه یه دوست پسر واقعی نبودی واسم اما زود کوتاه اومدم نباید میذاشتم دلخوشی هام رو بگیری نباید از کاشت ناخن هام بخاطرت میگذشتم نباید از رفیق جان میگذشتم نباید از خودم میگذشتم حالا هرچقدرم تو بعدش من رو ببری گردش یا مثلا ببریم تو یه گروه ادم گندها یا حتی بهم بگی این دستا همین جوریشم ادم رو گیج میکنه بدون ناخنم قشنگه ادم از علایقش که دور بشه هرچقدم این علایق کوچیک و مسخره باشه به مرور از پا در میاد و افسرده میشه و همه چی براش بی معنی میشه من تازه با این چیزا تونسته بودم زخم کهنم رو اروم کنم حالا هم زخم تب داره هم عمقش بیشتر شده کجاست اون دختری که انقدر تو دفتر سر به سر همه میذاشت که باعث خنده همه میشد؟ از مش ابراهیم گرفته تا اون سر تیپ نمیدونم چی چی  بهم میگفتن زلزله 8 ریشتری اما الان..... 

لعنتی

لعنت به تو که میتونی با یه کلمه بهمم بریزی لعنت به من که انقدر راحت بهم میریزم بسه لطفا من دارم خفه میشم دارم جون میکنم که دورشم با من این کار رو نکن 

دلم میخواد برم کوچه بی نام رو ببینم به رفیق جان میگم میگه الان وقتش نیست الان باید سالوادر رو دید میپرسم چرا میگه ادم رو بهم میریزه هرچند تو انقدر سرخوشی که عمرا بهم بریزی برو ببین دلم میخواد همون قدر که رفیق جان فکر میکنه سرخوش باشم و مطمئن باش همه تلاشم رو میکنم که بشم همون دختره سرخوش نه اینکه الان بهش میگن چقدر تلخی...... 



چقدر نیستی…

چقدر دوری…

چقدر پیدایت نیست.


انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،

اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،

وادار کنند.


یا بخواهد دستی را بگیرد ،

اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.


یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،

اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.

نیستی…


این هم از نشانه های توست،

که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.

آنقدر که حتی ،

به جرعه ای از

کرشمه ی خیالت هم ،

دلخوش باشم.

نیستی چقدر…

در حوالی من...


حس بد

امروز بابام بهم گفت دارم میرم فلان جاتنهام تو هم بیا باهم بریم حتی جرات نکردم تو چشمهای مهربونش نگاه کنم و الکی گفتم مامان کار داره بمونم کمکش و از وقتی رفت رفتم گوشه مبل و کنترل رو گرفتم دستم و تو خودم کز کردم 

ای خدا من با اینا چی کار کردم؟ 

امروز یکی بهم گفت چقدر تند شدی 

خودم میدونم به رفیق جان احتیاج دارم تا بهم بگه عتیقه خودت رو جمع و جور کن.....

شاید به تو هم احتیاج باشه اما خودت منشا این بد اخلاقی و استرسی  غذا زیاد میخورم دیر میخوابم الانم که داره قلبم میدرده 

شایدم بخاطر دوباره پریود شدن باشه و بهم ریختن هرمون هام اما هرچی هست خدا کنه بگذره فقط زودتر 

خدا بهم رحم کن خیلی خسته ام لطفا بغلم کن