امروز مرخصی گرفتم و برخلاف روزایی دیگه که واسه ده مین خواب کلی باخودم کلنجار میرفت مثل جغد از 6بیدارم دیشبم 2خوابیدم سرماخوردم ولی خدا روشکر انرژی دارم اصلا راجب کارت خبرهای خوبی نشنیدم دیشب تو گروه هم کارا چندتا خبر راجبت اومد که اصلا جالب نبود خدا ختم بخیر کنتش 

اصلا ولش کن به من چه اخه؟  چرا من حرص میخورم؟  بیخیال باید به ادامه زندگی فکر کنم 

اه دوباره بی هدف شدم و نمیدونم از زندگی چی میخوام اصلا من که چیزی نمیخوام چرا اصلا زنده ام؟خدایا حکمتت رو شکر

بی پولی در بی هدفی خیلی نقش داره اگه الان پول داشتم حداقل ارزو یه بچه فسقلی رو براورده میکردم که خوشحال بشه و من لذت ببرم 

قضاوت ممنوع

از وقتی دوباره نوشتم اینجا قضاوت شدم ولی به روی خودم نیاوردم به قول ریس انقدر ادمها نباید مهم باشن اولش میخواستم یه چیزایی بنویسم اما اخر به این نتیجه رسیدم که من کاری نکردم که لازم باشه توجیح کنم همه این ادما که اجازه قضاوت میدن به خودشون کجا بودن اون روزایی که لحظه به لحظش عذاب بود؟ فقط میخوام یه چیزی بگم هیچ وقت و هیچ وقت قضاوت  نکنید همین قضاوتها همین جبهه گیریا باعث شکستن یه دل میشه حواستون باشه....... 

بگذریم رفتی مسافرت من رو نبردی خو چرا! فرت فرتم عکس میگیری میذاری که چی؟ 


کنارت همه چی خوبه

امروز اومدم پیشت چقدر همه چی خوب بود همون قدر رویایی و بیست کنارت همه چیز عالیه 

امروز تو این ساعت یه جلسه خیلی مهم داری فقط امیدوارم به خیر بگذره و زنگ بزنی بگی به خیر گذشته 

فقط قرار امروز یه چیزی رو بهم ثابت کرد من باعث ارامشتم این همون چیزیه که سه سال دنبالشم بفهمم و چقدر دونستنش خوبه شنیدن اینکه صدا نفسهام ارومت میکنه بهم انرژی داد 

آرمانی

اینکه من الان خوابم نمیره و دلم میخواد مثل زمان بلاگفا کلی مطلب انتقادی اجتماعی و انتخاباتی بذارم اصلا به استرسم واسه دیدنت ربط ندارها خدا شاهده حس درونیم میگه آرمانی و انقلابی بحرفیم و همه چیز رو از هم بپاشیم اما اون ته ته های دلم میگه همین که امید تو دل مردم بود و الان خوشحال هستن و حتی خوشحال هم هستم  پس دلیلی برای انتقاد نیست فقط دوتا جمله بگم برم بخوابم اونم بخاطر اینکه بعدها بخونمش دلم شاد بشه  خانم سلحشور با این حرف من که میگم نمایندگی مجلس کمشه یادمه یه بار که گشت ارشاد نگرفته بودم و داشتم خجسته تو خیابون به سمت تاکسی دوان دوان میرفتم که یه خانمی با چادر جلوم سبز شد و گفت تو خودت برادر و پدر نداری اینجوری میگردی!  و منم با خونسردی که اصلا تو ذاتم سراغ نداشتم گفتم چرا اما اندازه تو هیز نیستن که وسط خشتک دختره مردم رو نگاه کن یادش بخیر چقدر ترسیده بودم و بعدش عصبی بودم تا چند روز و اما نکته دوم یادم رفت چی بود!!!! حالا اگه یادم اومد میام ثبت میکنم......

لحظه دیدار نزدیک است

انگاراین صفحه شده دیوار کائنات من  هرچی راجب تو میذارم فرداش اجرا میشه! امروز داشتی با همکاری حرف میزدی که گوشی رو گرفت جلوم گفت حاجی کارت داره سلام و احول پرسی کردی و از نتیجه انتخابات گفتی بعدشم گفتی چندتا سمینار و جلسه واینا دعوت داری و اخرشم گفتی اما یکیش رو میپیچونی که من بیام پیشت یه ذره از حساب کتابا پرسیدی و بعدم قطع کردی غروب بی مقدمه گفتی فردا صبح ساعت 9 پیشم باشی خوبه؟ و من در شگفت اینکه اخه 9 صبح مگه موقع قراره!  که فقط گفتم اوکی فقط من کله پاچه دوست ندارم بعدم سپردی که به بچه های دفتر بگم میرم دکتر!  البته که دروغم نگفتی و تو بهترین دکتر برای روح و روان منی  فردا که دیدمت باید خیلی چیزا بهت بگم ازوضعیت کارمندات تاحال دل خودم که بدجور اشفتست!  

میخوام فردا بهترین لحظه هات و لحظه هام باشه میخوام بفهمی دوست داشتنت الکی نیست میخوام باهات رویا بسازم

خدا جونم فقط مرسی اگه امکان داره بازم مسیر روروشن تر کن و یه کاری کن من بهش نزدیکتر بشم