وقتی الهام بدجنس میشود

تو گروه همکارا تقریبا از اول سال حالت رو گرفتم و مجبور به معذرت خواهی میشی!  این رو اصلا دوست ندارم ادمی که من میشناسم اصلا تحت هیچ شرایطی از هیچ کس معذرت نمیخواست حتی اگه حق با طرف مقابل بود و من با اینکه خیلی جاها اذیت میشدم اما لذت میبردم از اون ژست حق به جانبت! همکاری اومد بهم گفت مریضه اذیتش نکن و من گفتم اینهمه اون من رواذیت کرد چی پس گفت الان وقت تلافی نیست و من گفتم این ادم ضعیف رو دوست ندارم و حق دارم هرجور دوست دارم رفتار کنم طفلی همکاری  نمیدونست بعد از اون قضیه که چند روز پیش حالش روگرفتم چی بگه که ناراحت نشم، توخونه خودخواهانه جواب خواهری رو میدم و همچنین مامان رو آخه من عادت ندارم تو بحث جواب عزیزام رو بدم و اصولا سکوت میکنم اما دارم جواب میدم بد ته دلم میگم چه خوبه ادم بدجنس باشه لذتی داره برای خودش تازه دلمم برات تنگ نمیشه و میتونم در ارامش به خودم و علایقم فکر کنم هرچقدرم تو مریض باشی هرچقدرم به قول همکاری احتیاج به انرژی مثبت داشته باشی و حمایت اما واقعا نباید از سهم شادیم تو زندگیم بزنم بخاطر تو منم حق زندگی دارم نمیزارم مثل پارسال از همه چیز بخاطرت محروم بشم شاید ترکت نکرده باشم اما فاصله یی که گفته بودم ازت گرفتم و خوشحالم از این فاصله 

مریضی بد

دیشب فهمیدم مریضیت خیلی حساس تر و پیشرفته تر از اونیه که فکر میکردم فهمیدم هر لحظه ممکنه کارت به جاهای باریک بکشه فهمیدم  وقتی داشتم راجب مریضیت میخوندم یه لحظه نبودنت از ذهنم گذشت و هزار بار لعنت فرستادم به خودم با این فکر! یاد تشیع جنازه داوود افتادم اون روز بعداز دوروز مرخصی اومده بودم شرکت  اخه عروسی دختر خاله یی بود تو مسیر برگشت از پا تختی سر کوچه علامیش رو دیده بودم فرداش  چون نرم ختم و مثلا سرم گرم باشه اومدم شرکت انقدر گریه کرده بودم که شبیه به وزغ شده بودم از در اومدی تو طبق عادتت که به همه اتاق ها سر میزدی سلام علیک میکردی اومدی دم اتاقم به زور خودم رو جمع و جور کردم  خندیدی گفتی کمتر تو عروسی شیطونی میکردی که الان سرماخورده نباشی و رفتی و خدا رو شکر کردم اشکم رو ندیدی همینجوری که سرم رو میز بود اومدی تو اتاق در رو بستی گفتی بیا اینجا ببینمت چی شده اینا چی پج پچ میکنن دوست پسرت کیه؟ اومدم جلوت وایسادم سرم پایین بود دیگه قشنگ هق هق میکردم گفتم امروز تشیع جنازه داووده محکم بغلم کرده بودی دیگه، گفتی نمیری اونجا خانوادش شاید دوست نداشته باشن عروس سابقشون رو ببینن یه وقت یه حرفی میزنن ناراحت میشی حالت بدتر میشه سرم رو گرفتی بالا بوسم کردی گفتی اگه خواستی بری بگو راننده رو بفرستم ببرتت  بعدم نشستی گفتی به بچه های دفتر بگو نامزد سابقت بوده اسم دوست پسر خوب نیست الان من چی تو هستم؟ مثلاقبل عید که 10 روز بیمارستان بودی و من تقریباً هر روز جلو در بیمارستان بودم مثلا اولین ملاقات که بالا سرت وایسادم و دستم رو گرفتی تو دستت و باهم بغض کردیم من نمیتونستم بحرفم دستم رو بوس کردی گفتی دعا کن دیگه این قلب نزنه الی جان تو هم اسیر نشی، هی خدا یادمه اون روز هم خانم بزرگ هم خواهرت و هم من اومده بودیم ملاقاتت و یکی ازت پرسیده بود مگه تو چندتا زن داری این سه تاخانم جدا جدا اومدن ملاقات! من نمیخوام باز بیام بیمارستان و دلم طاقت دیدنت رو نداشته باشه لطفا زود خوب شو. 

نقطه

نقطه 

به دنبالت می آیم!

حتی اگر 

سطر 

سطر

از من فاصله بگیری!

پایان هر دفتری

نقطه ای ست 

بی سطر....

سفر نامه

رفتیم مسافرت خوب و خوشحال اثقدر خندیم و دور هم خوش بودیم و حواسمون به هیچ جا نبود فقط یه اتفاق افتاد که مطمین نیستم اسمش اتفاق باشه از اونجا که قبلا اصفهان رفته بودیم و تو خاطرمون اونجا یه شهر گل و بلبل ثبت شده بود و دوستش داشتیم و باز رفتیم اونجا بد از چند سال دیدار با زاینده رود بی اب یعنی کم اب تجدید شد فقط بین همه خوشی دم سی وسه پل همون زمان که ما شاد و سر خوش میرفتیم که یه خانم چادری پیر جلومون رو گرفت که خانم حجابت و ما با لبخند گفتیم چشم رفتیم جلو تر دوتا خانم و دوتا اقایی نیرو انتظامی اومدن دور من و خواهری دقیقا ژست پلنگ که حمله میکنه به یه آهو مدیونید اگه فکر کنی خودم چیزی از آهو کم دارما والا! و ما به سرعت نور مجبور به ترک منطقه شدیم. اینکه ما مهمان شهر بودیم به کنار اما واقعا واقعا واقعا من یه عالمه دختر مثل خودم دیدم به نظرتون من و هم جنسام باعث ابتزال شدیم این چه برخوردیه آخه بماند که من و خواهری اصلا تغییری در ظاهرمون پیدا نشد اما برام سوال البته من نمیگم تو تهران برخورد بهتره یا چه چه محلش اصلا فرق نداره همشون همین شاید چون تو یه شهر دیگه بود بیشتر به چشمم اومد یا اینکه واقعا حجابم انقدر هم شل نبود و میشد گیر ندن علت اصلی بیشتر این بود که من و خواهری تنها بودیم وخانواده همرامون نبودن یعنی بودنا اما فاصله داشتند و این تنهایی ما باعث میشد ستون هایی بنیادی کشور سست بشن! اینم  جزهیجانات سفر مون بود وچیزی ازخوش گذشتنمون کم نکرد 

همکاری تماس گرفت که از حاجی چه خبر و من گفتم خبر ندارم گفت گوشیت خاموش و یکی دوساعت بعدگفت که بیمارستان بودی و من طبق دلشوری که داشتم حدس میزدم دیشب اومدم تو گروه همکاران بهت غر زدم و رفتم دلمم خنک شد.  

دوتا اهنگ هست که با اینکه زیاد گوشدادم اماازش سیر نشدم یکی عطر تو که رفیق جانان پیشنهاد داد و بعدیشم ما و ماهی حجت اشرفی خیلی خیلی خیلی دوست داشتنی هستن بی ربط بود اما دوست داشتم بگم 

تعطیلات

هرچه

بیشتر فکر می کنم

کمتر به یاد می آورم 

خودم را !

پیش از عاشقت بودن ....

الان دقیقا کیستم؟

ته مانده ای از خودم  یا تمام تو....!

 یغما_گلرویی

 این روزا سعی میکنم خودم باشم همون دختره ساده و شیطون و البته دیوانه،  اون دختر به قول تو خانم تعطیلات رفته و شاید دیگر برنگردد... 

دوری.....

با یکی از عکسات برات تقویم درست میکنم و برات میفرستم کلی ذوق میکنی حسی که تو انتخاب عکس و پس زمینه و رنگ وبقیه چیزا داشتم مثل اتتخاب کروات برای یه مهمونی بود میفرستم برات ذوق میکنی و از ذوق زدگیت خوشحال میشم هرچند که جلو من چیزی نشون نمیدی ولی وقتی تو گروه اون ادم گندها میفرستی و بعدشم به هم کاری میگی که الی برام درست کرده و بعدم عکس میشه پروفایلت مطمئن میشم پسندیدی اما نمیفهمم چرا ازم دور شدی باز حس میکنم داری فرار میکنی با اینکه زیاد باهات در تماس نیستم اما میدونی که حسم هیچوقت اشتباه نبوده کاش بگی چی شده