تولد زوری

بعد از دعوااون روزهمه چی عوض شد حس من به تو و حس تو به من یکی دوروز پیش بود تو چشمم نگاه کردی و گفتی چرا دیگه دوستت ندارم،  امروز هم ته مونده احساسم رو خرجت کردم و برات کادو خرید واسه تولدت یه جمله گفتی که ته دلم یه چیزی روشن شد گفتی مگه من برای تولدت چی کار کردم تودلم گفتم همین روز تولدم بین اون همه مشغله تبریک گفتی کلی ذوق مرگم کردی. 

امروز نیم ساعت دیر اومدی و قبل از تاخیرت من به همکار جان گفتم تا آلان یک یار هم دیرتر از من نیومده،  میدونه منم هستم زودتر میاد وقتی از سرمامیلرزیدم وهمکار جان چایی گرفت تا یخ نزنم تو دلم گفتم حتما میخواد بهم بگه دیگه تموم شد اون ان تایم بودنانت واسه من، اومدی تو ماشین و شمشیر رو از رو بستی و شروع کردی به توپیدن به من کاری کردی که به زور چندتا کلمه تا یک ساعت بعدش بینمون ردوبدل شد بردیم یه جایی عجیب و تصویری دیدم که حالا حالا ها یادم نمیره یه جایی که من رو یاد جراحی روح انداخت و روحم جراحی کردی ٍ...

اچندتا تصمیم گرفتم

1. دوست نداشتنت 

2. فرار از اخبار و هرچی که مربوط به انتخابات میشه 

3. نزدیک شدن به خودم 

4. گرفتن حال یه موجودی کثیف 

اگه بتونم این چندتا کار رو انجام بدم موفق شدم که به خوشحالی نزدیک بشم. 

خدایا دستم رو بگیر کمکم کن حواست بهم باشه تو خدایی منی پس باید بهت امید داشته باشم و بهت پناه بیارم میدونم یه وقتا زیاد مزاحمت میشم اما کسی جز تو رو ندارم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.