دیشب گفتی فردا ساعت 9 بهم خبر میدی منم  تا صبح نخوابیدم امروز نه شده 10 اما بلاخره خبر دادی منم اومدم پیشت 

یه عالمه لحظه های خوب کنارت داشتم با یه عالمه عذاب وجدان هر چی بهت میگفتم بخشیدیم خودت رو با گوشی مشغول میکردی بعد غذا خوشمزه یی که درست کردی داشتیم صحبت میکردیم که خوابت گرفت یه عالمه نگاهت کردم تا منم چشمام سنگین شدن و خوابم رفت سرم رو بازوت بود و بین دستات بودم سریع فهمیدی خوابم و پتو رو انداختی روم  باز یک ساعت رویایی بود واقعا واسم ، وقتی بیدارم کردی دوست نداشتم بیدارشم  همش تو ذهنم این بود چطور میشه ادما از هم دلخور باشن اما کنار هم رویا بسازن بعد به این نتیجه رسیدم شایدفقط واسه من رویا بوده شاید من زیادی احساسی هستم یه چیزایی اونجا باعث میشد یادم بمونه زن زیادیم هرچی هم بهم گفته باشی اینجا خونه تو هم هست یه چیزی دیگه ژست جدیت تو اتاق کارت موقع پیگیری کارات با مزه ترین پر جذبه ترین و خواستنی ترین ژست دنیا بود خیلی وقت بود موقع کار ندیده بودمت 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.