سالگرد

یکی از عادت های بدم اینکه اتفاقات بد زندگیمم رو با تاریخ و ساعت و حتی ثانیه به ثانیش یادم میمونه بعد مثلا تو سالگرد اون اتفاق میشینم خودم رو عذاب میدم با مرورش مثلا فردا صبح که بلند بشم از خواب سالگرد طلاقم شد 4سال بعد مثلا یادم میاد ساعت 12ظهر بود طلاق نامم رو امضا کردم یا اینکه اون طفلی دستش شکسته بود و باد کرده بود و نمیتونست امضا کنه یادمه حتی یه قطره اشکم نریختم که باعث عذاب مامانم نشم ولی خدا دلش به رحم اومد انگار (میدونم خیلی حس بدجنسی و خودخواهی که بگم بخاطر من بود که پسر عمو چندین سال در سفرمون همون روز طلاق فوت کنه)  اما بایدیه جا من هق هق میکردم تا خفه نشم بخاطر خانوادم که ناراحت بودن نمیشد بی دلیل گریه کنم که این شد بهانم واسه گریه دم خدا گرم اینجا هم هوام رو داشت اما از اونجا که من اتفاق بد تو زندگیم زیاد داشتم همیشه محتاج کمکشم بگذریم یه اتفاق بد دیگه هم افتاده که بخاطرش خیلی ناراحتم یعنی خودم رو بدجور باختم اینکه تجربه زندگی بدون تو چه شکلیه اینکه از همه ادما میترسم اینکه تازه خودم رو داشتم پیدا میکردم و اینکه گند زدی به همه اینا و مسیر زندگیم بازم عوض شد و باید دوباره از نو بسازم یه حس ترس از ادامه زندگی دارم یه مدت بود خیالم راحت بود انگار با اینکه بی هدف میچرخیدم دورخودم مثل ساعت اما خیالم راحت بود این دوست جان هم که انگار معلوم نیس  کجاست و درگیر  چیه تا دو کلمه باهاش درد دل کنیم شاید ترسمون کمتر شد... 
پ.ن:گـاهـی اوقـات . . .
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـتِ هـم مـیـدن
تـا تـو رو غـرق در رویـاهـا و خاطراتت کـنـن
یـه آهـنـگ پـیـشـواز . . .
۲ خـط شـعـر . . .
کـمـی هـوای بـهـاری . . .
یـک وجـب پـیـاده رو . . .
آهـنـگـی کـه خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـدن . . .
۲ کـلـمـه حـرف . . .
بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص . . .
طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی . . .
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه . . .
تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف . . .
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.