فکرهای تو تنهایی

تنها تو دفتر کارم نشستم کلی امار جور واجور دارم برای برسی کردن اما دیگه حسش نیست 

هی به توفکر میکنم هی صدا موزیک رو زیاد میکنم که تمرکز نکنم رو اسمت ازصبح دوبارصدات رو شنیدم پر انرژی مثل همیشه ادم روسر ذوق میاری اما این باعث نمیشه بازم بتونم صدای تو مغزم رو خفه کنم نگم اون زن کیه و چی بیشتر ازمن داره واست 

وسط این همه فکر و خیال که من اینجا تو شرکت ورشکستت چی کار میکنم  چرا طاقت دارم میارم این روزهارو نمیدونم فکر میکنم فکر میکنم مینویسم باید فرار کنم اما جایی بوست روی موهام مانع میشه 

خدایا اینجا خودت کمکم باید بکنی لطفا.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.