از همان اولش که ما زن زیادی شدیم تا به الان تغییرات زیادی کردیم یکی از این تغییرات پذیرفتن اشتباهاتمان است نع این کم هم اشتباه میکنیم یاد گرفتیم کامل بپذیریم مقصریم دو سه روز پش از قضا پای محاسبات بودیم و در بین ورق کاغذهایمان گم شده بودیم که تماس گرفتید ماهم داشتیم شاداب با شما احوال پرسی میکردیم ومراقب بودیم دیگرهمکاران شاهد این احوال پرسی گرم نباشند که ناگهان گفتی الهام چهارشنبه هفته دیگه میای پیشم برق از سرماهم پرید و ذوق مرگ شدیم که چی؟ که سلطان بانو شرف یاب میشود که با یک جمله ما را بهم ریختی و باعث سکوتمان شدی و ما با جمله من نمیتوانم به پادشاه نع بگویم اعلام کردیم ناراضی هستیم و مکالمه را با شوخی وخنده به پایان رسانیدیم و بعد از قطع مکالمه غم عالم به سرمان خراب شد همکار جان که از لپ های گل انداخته و دستان لرزان ما فهمیده بود ما حالمان یا بسیار خوش است یا بسیار ناخوش مارا از هپروت فکرو خیال نجات داد و ما اوضاع را تحت کنترل خود درآوردیم اما دیری نپایید بغض ما ترکید و اشکهای ما سرازیر شد و انچه بین ما و پادشاه جان رخ داده بود را گفتیم و با گفتنش یک درس بزرگ دیگر گرفتیم که از این پس هر چقدر هم غمگین بودی حرفت را درد دل نگه داری که موجبات ناراحتی بقیه نشویی در همین شرایط ناگهان به سرمان زد که اعتراض خود را جور دیگر ایراز نماییم شاید که اثرکند که منجر به قهر شما و درس دیگر برما شد که ناز کردن و لوس شدنمان مقدارش کم بوده حوصله پادشاه همان کم ولی در نهایت تماس گرفتی این بعد از یک سال بود که این تایم تماسی نداشتیم (به جز زمان بستری بودن در بیمارستان که اون هم همین وقتا بود) به هرحال مارا مجبور به سکوت و فراموش کردن اعتراض و حرکات نمادین به عنوان اعتراض شدیم اما به شدت به به و چقدر دلنشین بود از همه اینها که بگذریم فقط ببین چقدر درس گرفتن سخت کی باشد