یه مریضی تازگی گرفتیم این که هروقت زورمون به دنیا نمیرسه میریم سراغ اشپزی همون که ازض چیزی نمیدونیم بعد یه کیکی شیرینی پیراشکی چیزی ابدا میکنیم به خورده خانواده میدهیم این جوری انگار اروم میشیم امروز یکی از روزهای وحشتناکم بود فکر کن که چه کار کردی که من رفتم اداره کار بابت شکایت ازت بخاطره حقوق بعدشم به حسابت حسابی رسیدم ولی گریه تو هم کم نذاشتی البته و شد یه جنگ تمام عیار و دلم حسابی لرزید و تمام شد هرچی پل پشت سر من بود و الان هیچ راهی ندارم جز نگاه کردن به جلو دیگه دست و پا نمیزنم برای برگشتن برای بودن کنارت تو هم رفتی جز خاطرات دیشب یه متنی نوشته بودم اما ارسال نکردم تصمیم برای رفتنم بود اما امروز اجرا شدهنوز صدات تو گوشم هست اما کاش همه چی انقدر تلخ تموم نمیشد